جانا، گذری به بوستان کن


باده خور و رخ چو ارغوان کن

جان ها که گرانست نرخ ایشان


یک بار بخند و رایگان کن

از غمزه روانه کن خدنگی


یک جان مرا هزار جان کن

گر می کشیم ز کس چه پرسی؟


چیزی که ترا خوش آید، آن کن

زن در دل خسرو آتش، اما


خود را ز میانه بر کران کن